جدول جو
جدول جو

معنی لب پاش - جستجوی لغت در جدول جو

لب پاش
گل و گشاد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لباش
تصویر لباش
لواش، نوعی نان بسیار نازک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب پوش
تصویر شب پوش
جامه ای که شب و هنگام خواب بر تن می کنند، دستمال یا روسری که شب هنگام خواب بر سر می بندند، شب کلاه، برای مثال ز مستی باز کرده بند کرته / ز شوخی کج نهاده طرف شب پوش (سنائی۲ - ۴۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سم پاش
تصویر سم پاش
دستگاهی که به وسیلۀ آن سم پاشی کنند، آنکه سم می پاشد، پاشندۀ سم، مامور دفع آفات که مزارع و باغ ها و جاهای دیگر را بر ضد حشرات و آفات نباتی سمپاشی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلاب پاش
تصویر گلاب پاش
ظرف کوچک لوله دار بلوری یا چینی که در آن گلاب می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب پاشی
تصویر آب پاشی
شغل و عمل آب پاش، پاشیدن آب بر زمین و باغچه و گل یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
محمد پاشا، ، وزیر سلطان مصطفی خان ثانی از سلاطین عثمانی. وی بحکومت طرابلس منصوب شد، در سال 1106 هجری قمری در جلوس سلطان مصطفی خان به مسند صدارت عظمی رسید و سرانجام در یکی از جنگها کشته شد (1109 هجری قمری). عمر او 36 سال بود. (از قاموس الاعلام ترکی ج 6 ذیل محمدپاشا)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منزل و جایگاه شب و محل آسایش در شب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
عبدالحلیم. یکی از متأخران شعرای عثمانی است. وی به تقلید زبان ساده و ناهموار ترکان آناطولی اشعار راجع بلطائف و هزلیات گفته است و از این رو به ’ترک غالب’ ملقب گشته. او از اهالی استانبول بوده و از منشی گری مالیه آغاز خدمت کرد و به منشی گری بعضی وزرا و کبار نایل گردید و نیز به دفترداری آنقره وقائم مقامی باطوم و طرنوی منصوب شد و سپس بسال 1261 هجری قمری به رتبۀ میرمیران (امیر الامرائی) رسید. چون نقل لطائف و هزلیاتش خارج از دائرۀ ادب و منافی عفت قلم است قابل ذکر ندانستیم. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(لَ چَ / چِ)
چاشنی که برای دریافت مزۀ چیزی کنند. (غیاث). نمک چشه:
تا مست بوسه روز جزا افتمت بپا
خواهم به لب چشی بنوازی شراب را.
ظهوری.
بلاست چشمک ساقی و لب چش ساغر
حذر که آفت رندان پارسا اینجاست.
ظهوری.
- لب چش کردن، از چیزی اندکی خوردن از برای استعلام کیفیت و مزۀ آن. (آنندراج) :
بوسۀ شیرین دهانان را مکرر همچو قند
کرده ام لب چش بشیرینی چو دشنام تو نیست.
صائب
لغت نامه دهخدا
(لَ تُ)
کمی ترش. که کمی ترش است. مایل به ترشی. می خوش. که کمی به ترشی زند. ملس: شرابی لب ترش، که کمی ترش است
لغت نامه دهخدا
(لَ قَ)
هم لقب. لقیب:
ای آنکه لقب تاش ثاقب تو
هر شب ز فلک اهرمن رماند.
انوری.
سخن لقب تاش عیسی است، یعنی کلمه ای است که قالب قلب را روح می بخشد. (لباب الالباب عوفی)
لغت نامه دهخدا
(حَ گُ تَ)
لاف پیما:
کو لاف پاش هست نزدیک فاضلان
شعرم بروی دعوی برهان روزگار، (؟)
انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عمل آب پاشیدن بر گل و جز آن
لغت نامه دهخدا
آوندی که بدان بر زمین و گل و چمن آب پاشند، رشاشه، آب پاچ
لغت نامه دهخدا
همپاژ نام همبرنام هم لقب هم عنوان: تاج فضیلت بدان وسیلت بر سر ایشان نهاده که سخن لقب تاش عیسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سم پاش
تصویر سم پاش
زهر پاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لباش
تصویر لباش
لواش پزی. عمل و شغل لواش پز پختن نان لواش، دکان لواش پز
فرهنگ لغت هوشیار
پاشیدن آب با آب پاش و مانند آن بر زمین و باغچه و جز آن. عمل آب پاشیدن بر گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب چش
تصویر لب چش
چاشنیی که جهت درک مزه چیزی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب پا
تصویر آب پا
میر آب آنکه در تقسیم آب نظارت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب پوش
تصویر شب پوش
لباس شب
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گلاب پاشد، ظرفی بلورین و غیره دارای لوله که در آن گلاب ریزند و از لوله آن گلاب پاشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب ترش
تصویر لب ترش
کمی ترش مایل به ترش ملس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب پاش
تصویر آب پاش
آوندی که بدان بر گل وچمن آب پاشند، آب پاچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شب پوش
تصویر شب پوش
لباس خواب، روسری که شب هنگام خوابیدن به سر بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب پا
تصویر آب پا
میرآب، کسی که در تقسیم آب نظارت کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلاب پاش
تصویر گلاب پاش
آن که گلاب پاشد، ظرفی بلورین و غیره دارای لوله که در آن گلاب ریزند و از لوله آن گلاب پاشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب پاش
تصویر آب پاش
آلتی دسته دار و سر پهن و سوراخ سوراخ برای آب دادن به گیاهان
فرهنگ فارسی معین
بذری که به ردیف کاشته نشودبذرپاشی با دست
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه های سنتی مازندران که بام فوقانی آن ها توسط تخته پوشش
فرهنگ گویش مازندرانی
بپاش، کج باران
فرهنگ گویش مازندرانی
گل و گشاد
فرهنگ گویش مازندرانی